های بچه ها چطورید؟ 😁💜 چه خبر ؟ 🥲 مامی تون برگشت که واستون رمان بنویسه ، چند روز نبودم ها ؟🧐 به هر حال پارت قبلی رو با کامنتاتون خفه کردید ! ای کاش این پارت هم با کامنتاتون نابود کنید که پارت بعدی رو زود بذارم 😂❤ فقط بذارید بگم چرا نبودم ... اولا من و والدین محترمم میخواستیم رنگ و حال خونه رو عوض کنیم بخاطر همین منم رفتم کمکشون کنم . دوما بچه بلبل خرماییم مُرد بخاطر همین انگیزم رو یهویی از دست دادم 🙁🖤 سوما هم رفته بودم کمک مادر بزرگم که ۶ تا توله سگ رو حموم بدیم ... 🤦🏻‍♀️ خلاصه خیلی سَرَم شروع بود . حداقل تو کامنتا می پرسیدید مامی جان زنده ای یا نه 😂 حالا میپرسید مامی چیه که من میگم ، خو من براتون رمان می‌نویسم و دوست دارم با یه اسم فانتزی صدام کنید مث مامی 🥲 دیگه زیادی حرف زدم بریم سراغ رمان که از زبون جِرومه. 👇🏻

🐇🤍🐇🤍🐇🤍🐇🤍🐇🤍🐇🤍🐇🤍🐇🤍🐇🤍🐇🤍🐇🤍🐇🤍🐇🤍🐇🤍🐇🤍🐇🤍🐇🤍🐇🤍🐇

باورم نمیشد... ماریا هم یکی از ما شده بود ... داشت به یکی از اعضای گروه نیک ، مخترع درجه یک ضربه میزد . اون دوست دخترِ نیک بود ، و ماریا هم پشت سَرِ هم بهش ضربه های سنگین وارد میکرد . شینجی با استرس و نگرانی گفت : 

شینجی : جِروم !!! جون هرکی دوست داری ماریا رو از روی دورا بردار داره دختره رو هلاک میکنه ! 

سریع رفتم طرف ماریا که با ضربه های سنگینش اون دختره رو داشت نابود میکرد . 

جِروم : ماریا تمومش کن !! 

دستام رو از زیر بغل ماریا رد کردم و بلندش کردم ، بدنش خیلی داغ بود و بوی سوختنی میداد ... از همه عجیب تر رنگ موهاش گلبهی شده بود و صورتش سیاهه سیاه ... با یه حرکت ، ماریا رو روی زمین خوابوندم و سعی کردم آرومش کنم . ولی دست و پا میزد و از خود بی خودتر میشد ...

جِروم : ماریا چِت شده بسه دیگه ! 

ماریا با صدایی که مثل ربات شده بود گفت : 

ماریا : اون باعث تمام این اتفاقا شد ! از روی من گمشو ! میخوام بکشمش ! لعنتی از روم پاشو ! 

شینجی با سرعت یه کیف آورد و کنارم نشست . 

شینجی : جِروم! تنها راه آروم کردنش بیهوش کردنشه. ‌

جِروم : یه دستمال و یه ماده بیهوش کننده سریع دَر بیار . 

شینجی دست به کار شد .دستمال رو روی شیشه ماده بیهوش کننده گذاشت و برعکسش کرد تا محلول روی دستمال ریخته بشه . این کار رو که کرد ، دستمال رو روی بینی و دهن ماریا گذاشت . ماریا دست و پا میزد و سعی میکرد که من رو که دست و پاهاش رو گرفته بودم رو کنار بزنه . چند ثانیه بیشتر طول نکشید که بیهوش کننده رو مغزش تاثیر گذاشت و آروم چشماش رو بست . ماریا رو بغل کردم و با ناراحتی به شینجی نگاه کردم و گفتم : 

جِروم : بابت همه این اتفاقا که تقصیر منه متاسفم... مطمئنم رئیست از اینکه این اتفاق برای دوست دخترش افتاد  حسابی ناراحت بشه و گردن تو بندازه که این مهمونی رو راه انداختی ... ببخشید...

حس نا امیدی داشت وجودم رو پُر میکرد که گرمیه دستی رو روی شونه هام حس کردم . شینجی بود که با لبخند نگام میکرد .

شینجی : اصلا این حرفا رو نزن ! تو بهترینی رفیقمی ! عمرا ازت ناراحت بشم ، برو خونه و به ماریا برس .

بعد روبه جمعیت کرد که با تعجب نگاهمون میکردن.

شینجی : برید خونه هاتون ... مهمونی تموم شد ! 

ماریا رو محکم بغل کردم و بلند شدم .

صدای بلند و خشنی داد زد : 

دورا : دختره ی وحشی ... خودم میام و حسابت رو میرسم !

شینجی : دورا بلند شو ببرمت خونه ... مطمئنم رئیس نمیذاره تا درمانت نکنم امشب سَرَم رو روی بالش بذارم .

به ماریا که تو بغلم بود نگاه کردم . بیحال بود و از همه بهتر به حالت اولش برگشته بود ... ینی داغی بدنش که میخواستیم همو ببوسیم و بوی دود تو تاکسی کارِ اون بود ؟ از ساختمون خارج شدم ... یه تاکسی گرفتم . سعی کردم به سوالات راننده فوضول جواب ندم ، چون همش میپرسید چرا این دختره تو بغلت اینطوری شده و فلان و بیسار... به آزمایشگاه که رسیدیم ، اون رانندهه حاج و واج نگاهم میکرد که داشتم وارد آزمایشگاه میشدم . دَر رو که بستم ، سمت اتاقم رفتم و ماریا رو روی تختم گذاشتم . نمیدونستم لباساش اذیتش میکردن یا نه ولی خب... نمیتونستم به بدنش هم دست بزنم . لباسام رو عوض کردم و کنار ماریا که رو تختم بود ، دراز کشیدم . تاحالا با یه دختر رویه تخت نخوابیده بودم ... ماریا رو به خودم نزدیک تر کردم ؛ صدای باد و جغد ، سکوت فضا رو شکونده بود . دستم رو روی سَرِ ماریا گذاشتم و موهاش رو نوازش کردم . خیلی دوسش داشتم... حیف که نمیتونستم باهاش ازدواج کنم . ولی خب اگر باهاش هم ازدواج میکردم دیگه مثل سابق نمیشدیم... سینه های ماریا بدجور تو چشمم بودن ... یجورایی هوس کردم که بهشون دست بزنم ... لباس گارسونیش خیلی بدن نما بود و هر پسری رو به خودش جذب میکرد . دلم میخواست تمام ماریا برای من باشه ... دستم رو روی صورت ماریا گذاشتم و لبام رو سمت لباش بردم که بخورمشون . چقدر لباش نرم تر شده بودن ! یهو به خودم اومدم و سریع روی تخت نشستم! محکم تویه سَرَم زدم ! 

جِروم : چرا آخه من انقدر منحرف شدم اَه... لعنتی .

دوباره کنار ماریا دراز کشیدم و محو تماشای صورتش شدم . چشمام سنگین تر شدن ؛ آخرین چیزی که چشمام دید ، صورت ناز ماریا بود که یه تیکه از موهاش ، روی صورتش افتاده بود . نیمه های شب بود که ماریا دستش رو روی شونه ام گذاشته بود و تکونم میداد .

ماریا : من ... اینجا پیش تو چیکار میکنم ؟ مگه ما مهمونی نبودیم !؟ چرا هیچی یادم نمیاد !؟

مغزم هنگ کرده بود ، چون که نصفه شبی بیدارم کرده بود . با خستگی سَرِ جام نشستم و چشمام رو مالوندم . 

جِروم : واقعا چیزی یادت نمیاد ؟

سَرِش رو به نشونه موافقت تکون داد . یهو چشماش پر از اشک شد و گفت : 

ماریا : تازه یادم اومد ! 

و زد زیر گریه.  دستاش رو روی صورتش گذاشته بود و هِی گریه می‌کرد. منم بغلش کردم و سعی کردم که ساکتش کنم . 

ماریا : اون بهم تجاوز کرد ! من میخواستم بَدَنم واسه تو ...

یهو حرفش رو خورد . خودم هم تعجب کردم و هم یذره خجالت کشیدم . گریه هاش قطع شد و با خجالت بهم نگاه کرد ...

ماریا : من دیگه یه آدم نیستم... یه هیولام که به یه دختر حمله کرد ...

و شروع کرد هق هق کردن .

 کمرِ ماریا رو گرفتم و نزدیک بدنم کردم... 

جِروم : تو هیولا کوچولوی منی... درست مثل من.

اشک هاش رو پاک کرد . از تو بغلم دراومد و با لبخند ، نگام کرد . 

ماریا : دوسِت دارم جِروم!

جِروم : ولی من عاشقتم .

همون لحظه با تعجب نگام کرد ، بعد با چشماش خندید و شروع کرد به درآوردن سوتین گارسونیش . 

جِروم : هِ_هِی داری چیکار میکنی ؟

ماریا : کاری که دوست پسر و دوست دخترا با هم میکنن ...

اون لحظه نفسم بند اومده بود . سوتینش رو که درآورد ، سینه های بزرگ و سفیدش تو چشمم افتادن .بعدش ماریا دستاش رو سمت دکمه های لباسم بُرد و شروع کرد به باز کردن همه‌ی دکمه ها ؛ دکمه ها رو که باز کرد، لباسم رو از تنم بیرون آورد و بغلم کرد . منم بغلش کردم ... خودمون رو روی تخت انداختیم و شروع کردیم به خوردن لبای همدیگه .  یکی از دستام و گرفت و گذاشت روی سینه هاش و گفت : 

ماریا : بهشون دست بزن و فشارشون بده ... مطمئنم که لذت میبری .

دستم که روی سینه اش بود رو فشار دادم ... چقدر نرم بود ...

 

 

خب خب ! چه خبر ؟ لذت بردید ؟😂 مامی براتون رمان رو یکم منحرفی کرد چون که چند جلسه غایب بود 😌چقدر آخه من مهربونم بنازم 😂 خب امیدوارم که لذت برده باشید . اگر زیاد کامنت بذارید پارت بعدی رو سریع میذارم . یادتون باشه ! سریع گذاشتن پارت بعد به خودتون بستگی داره . هرچی بیشتر کامنت بذارید منم زودتر پارت بعدی رو میذارم . لایک هم فراموش نشه .❤