:}}}}}}}}}}}
مرینت لخت روی تخت خوابیده بود و پسری با ولع لب های او را می مکید... مرینت لگد می پراند اما پسر با ولع بیشتری میخورد.
این اتفاق حال ادرین را بد میکرد. مرینت در خطر بود.. چیکار میکرد؟ اما ناگهان همه جا برایش سیاه شد.
به سمت پسر دوید و مشتی محکم به صورتش زد. پسر به سمت دیوار پرت شد و دوباره بلند شد. ادرین به جون پسر افتاد... مشت های بیشتری به او میزد و صورت او را کبود تر میکرد.
پسر را از یقه گرفت و از در خانه به بیرون پرتاب کرد.
" اوشگول الدنگ.. برو گمشو "
رفت داخل اتاق مرینت .... حوله ای از روی تخت برداشت. سرش را پایین گرفت و حوله را به سمت مرینت گرفت...
گفت: ببخشید....... خوبی؟
مرینت حوله را گرفت و دور بدنش پیچاند. فکر نمیکرد ادرین انقدر قوی و شجاع باشه.
به سمت او رفت و محکم بغلش کرد. گفت : مرسی ادرین.. ادرین خوشحال شد. او بالاخره ارتباط بهتری با مرینت داشت...
مرینت داغ کرده بود. حس خیلی بیشتری نسبت به ادرین داشت.
پس از بغلش در اومد و ...
برو پایین گلم :)
پایین ترررررررررررررررررر
عه وا تموم شد 🚬
بنظرت مرینت چیکار کرد؟
20 تا کامنت خریداریمممممممممممممم
برو تو وب لیدی باگ..