سلام برید ادامه
حالا فقط باید الیا رو راضی کنم که کار خیلی سختی نیست.
چند دقیقه بعد از صحبت با الیا
AL: نه خیر
M: ولی نینو دوست پسرت
AL: خب که چی
M:لطفا الیا بخاطر من... اگه این کارو نکنی آبروم میره
AL: اون وقت برای چی ابروت میره؟
و بعد شروع کردم به توضیح دادن اتفاقی که تو رختکن افتاد
AL: باشه... ولی فقط بخاطر تو
بعد بغلش کردم و ازش تشکر کردم.
بعد از گذشت پنج روز هم رابطه الیا و نینو مثل قبل اوکی شد و هم نینو چیزی به ادرین نگفت
*سر کلاس*
A:راستی نینو برای کار گروهی که استاد گفته بود می تونیم باهم هم گروهی بشیم؟
N: خب راستش من با الیا هم گروهی شدم... باید دنبال یکی دیگه بگردی... شرمنده
A: نه بابا اشکالی نداره
N: می تونی با مرینت هم گروهی بشی
A: مرینت کیه؟
N: دختری که پشت سرت نشته
بعد ادرین برگشت پشت و مرینت رو نگاه کرد و مرینت هم سرش تو کتاب بود و اصلا متوجه نگاه ادرین نشد...ادرین برگشت سمت نینو و گفت
A: اوکی
#مرینت
کلاس تموم شد...کلاس اخر بود و داشتم وسایلم رو جمع می کردم که ادرین اومد سمتم...
A: مرینت شمایی درسته؟
M: ا... ا... اره... خودم ام
A: میگم که برای کار گروهی هم گروهی انتخاب کردی؟
M: نه چطور؟
A: خب... منم هیچ هم گروهی پیدا نکردم می خوای توی یه گروه باشیم؟
با این حرفش استرس گرفتم و نمی دونستم چه جوابی بدم... که با پته پته کردن گفتم اره حتما
و اونم در جواب ازم تشکر کرد
خب خداحافظ