روز اخر پارت 1

09:49 1402/09/14 - 𝒜ℳℐℛ𝒳𝒯𝒪𝒪

سلام بروبچ چه خبر؟ من برگشتم💪🏻. 

خب ور ور نمیکنم بریم سراغ داستان: 

FINISH PART 1🤤

نام شخصیت: ماریا

سن: 16

شغل: تو کافه دیگه سوال پیچ نکنید 

......... ماریا.......... 

داشتم میرفتم خونه ولی امروز ندیدمش. نیومد سفارش بده.با بچه ها بودم که گوشیم زنگید: 

من: بفرمایید؟ 

جسی: سلام خوبی، دارم میام خونتون. 

من: الان؟ اخه سر کارم. 

جسی: خودم میدونم داری میری خونه. 

من: ای بابا. باش بیا دارم میام. 

نام شخصیت: جسی

سن: 15

شغل: کاری نداشت ولی بیشتر روانشناسی کار میکرد

برگردیم به داستان: 

.......... ماریا.......... 

سلام! 

جسی: درد چرا دروغ گفتی؟ 

«نویسنده: بچه مون شکست عشقی خورده میخواد چیپس بقوله😂» 

ماریا: هیچی همینجوری. 

جسی: بیا غذا گرفتم بیا بخوریم. نکنه نگران اون پسره ای؟

ماریا: راستش اره چیکار کنم خب؟ ولش کن. پول پیتزا رو حساب کردی؟ 

جسی: اره، گوشیت کو؟ همیشه سرت تو گوشیه بود که! 

«نویسنده: شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه تو گوشی چه میکنی، چیت میکنی؟ 😂» 

ماریا: وای تو کافه جا گذاشتم. 

جسی: مشکلی نیس. فردا برو بیارش. 

ماریا: راستی، خبری از جنی نیست کجاس؟ 

جسی: خونس راستی مری کجاس؟ 

ماریا: خوابیده. خیلی خسته بود. 

جسی: اها باش من دیگه برم کاری نداری؟ 

ماریا: نه برو خدافظ. 

جسی: خدافظ. 

نام شخصیت: جنی

سن: 13

شغل: ندارد

............. 

نام شخصیت: مری

سن: 15

شغل: اشپز

........... فردای ان روز.......... 

تو کافه که بودم همکارام گفتن یه نامه برام اومده. داخلش این ها بود: 

سلام ماریا خوبی. گوشیت دیروز رو میزی که من همیشه میشینم بود و گفتم تا کسی برش نداشته برش دارم. خب حالا به این ادرسی که میگم بیا یا ادرس بده برات بیارم، میدون 1،نبش رستوران ژولان کوچه 4 پلاک 11 واحد 3 پس منتظرم. از طرف دوس دارت وودی. 

اومدم ادرسم رو بش بدم ولی دستی بهم خورد و....   

پایان پارت 1

دوستان کامنت لایک فراموش نشود و این رمان هم منحرفی است😐