بعد سال ها برید ادامه مطلب 

                                               فیلیکس 
لذت وصف ناپذیری وجودم رو گرفته بود روز ها بود فکر سکس با مرینت تبدیل به رویام شده بود. من باهمه ی دخترای شهر رابطه داشتم اما معاشقه نمی کردم. همیشه اونا بودن که کل رابطه رو پیش می بردن.اما بعد از مدت‌ها داشتم با مرینت معاشقه می کردم،حالا هر طور که شده.
نگاهم رو به صورت مرینت دوختم. قیافه اش بخاطر ارضا نشدن بی حال بود. تقصیر خودش بود اما برام مهم نبود مهم خودم بودم که از این رابطه لذت می بردم. بهش گفته بودم نمی زارم به این زودی ها ارضا شه اما خودم چی؟
با یه حرکت از روی تخت بلند شدم که مرینت نگاه ترس آلودش رو بهم دوخت.
فقط شرت تنم بود که از تنم درش آوردم. می دونستم ای رابطه قرار بهتر از این بشه.
مرینت هم با پسرای زیادی رابطه داشته پس بای مهارت خوبی هم تو سکس داشته باشه.
دوباره روی تخت نشستم و رو به مرینت گفتم‌:اگه دختر خوبی باشی دیگه سخت تر از این نمی شه پس .......
                      این داستان ادامه دارد......