اینم از داستان 👇🏻👇🏻👇🏻
💙مایکل
رفتم اتاقش یه تکونش دادم گفتم
پاشو مرینت
باشه تو برو منم الان می یام
رفتم پایین دیدم که هم دانشگاهی هام دم درن درو باز کردم گفتم
شما اینجا چی کار می کنید بچه ها
امدیم مرینت رو برای تولدش سوپرایز کنیم دیگه
اوه اصلا یادم نبود برید قایم شدید من برم کادوش رو براش بیارم
💙مرینت
از اتاق اومدم بیرون پایین رفتم دیدم بچه پایین داد زدن تولدت مبارک باشه مرینت
همه رو بقل کردم که دیدم آره آدرین اونجا بود دست پاچه شدم که اومد نزدیکم گفت
تولدت مبارک مرینت
م..م.ممنون آدرین
آنیا پرید بقلم گفت
۲۰ساله شدنت مبارک عشقم
مرسی آنیا
داد زدن
بیا شمع ها رو فوت کن که صد سال زنده باشی
رفتم شمع ها رو فوت کردم وبعد کیک رو خوردیم بعد مایکل گفت
خوب دیگه نوبتی هم باشه نوبت کادو هاس
همه رو باز کردم موند آخری
💙آدرین
آخرین مال من بود بازش کرد
💙مرینت
بازش کردم باورم نمیشد حلقه ی ازدواج گفت
مرینت راستش من عاشق توم با من ازدواج می کنی
خوب دیگه تموم شد جای حساسش تموم شد